داستان کوتاه و آموزنده مرد چوپان و شیوانا
مردی چوپان از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا
رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان
این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی از درشتترین و پروارترین
گوسفندهای گلهام را برای مدرسه آوردهام تا برایم دعا کنید که برکت گلهام
بیشتر شود.»
شیوانا بلافاصله پرسید: «آیا در دهکده تو آدم فقیری نیست؟»
مرد چوپان با ناراحتی گفت: «اتفاقا چرا! به دلیل خشکسالی مردم دچار مشکل
شدهاند و خانوادههای فقیر زیادی از جمله فامیلهای نزدیک خودم، امسال در
دهکده نیازمند کمک و برکت هستند!»
شیوانا با ناراحتی گفت: «و تو با این وجود، این گوسفندها را به زحمت از
آن راه دور اینجا آوردهای که دعا و برکت جذب کنی؟ زود برگرد و گوسفندها را
به مردم دهکده خودت برسان! برای اینکه تنها نباشی تعدادی از شاگردان با
مقداری کمی آذوقه همراهت میآیند.»
مرد چوپان با ناراحتی گفت: «اما ما میخواستیم شما برایمان دعا کنید تا برکت و فراوانی دوباره به سراغمان آید!»
شیوانا تبسمی کرد و گفت: «اگر این گوسفندان را به نیازمندان واقعی در
دهکده خودت برسانی، مطمئن باش دعای خیری که آنها در حق تو میکنند از دعای
شیوانا و اهل مدرسه او صدها برابر مؤثرتر و کارسازتر است و تو تا آخر عمر
هرگز نیازی به دعای هیچ شیوانایی نخواهی داشت.»